در کنار خطوط سیم پیام خارج از ده دو کاج روئیدند
سالیان دراز رهگذران آن دو را چون دو دوست می دیدند
یکی از روزهای سرد پاییزی زیر رگبار و تازیانه باد
یکی از کاج ها به خود لرزید خم شد و روی دیگری افتاد
گفت ای آشنا ببخش مرا خوب در حال من تامل کن
ریشه هایم ز خاک بیرون است چند روزی مرا تحمل کن
کاج همسایه گفت با تندی مردم آزار؛ از تو بیزارم
دور شو؛ دست از سرم بردار من کجا طاقت تو را دارم؟!
بینوا را سپس تکانی داد یار بی رحم و بی مروت او
سیم ه